حضرت دوست توی حموم حالش بد شده و مادرزاد اومده بیرون مادرم میگه محمد بیا زودی که نره بیرون.
حواله برداشتم توی هال میدووم دنبالش. می بینم مادرم داره میخنده. یکم عصبی میشم
درا رو قفل میکنم و لباسش رو میزارم کنارش که هر وقت حالش جا اومد بپوشه.
ترجیح میدم برگردم توی اتاق.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها